گوشش پر است از صدای رفتن و دیگر هیچ!
پرواز می کند؟ اوج می گیرد؟ فرود می آید؟ ... نمی دانی!
« باید سریع تر رسید؛ سریع تر رفت» ... این تنها واژگانی است که مدام در جهان مدرن امروز تکرار می شود:« سریع و سریع تر! باید رفت! رسید!»
و آن گاه که از او می پرسی: « به کجا چنین شتابان»؟ تنها جوابی که می شنوی سکوت است و این یعنی « جهانی در جستجوی سرگردانی».
... صدای فناوری، صدای کارخانه، صدای ماشین و دنیای ماشینی گوشت را بد جوری آزار می دهد:« کرم اعصاب»! دستت را روی گوشت می فشاری ... راحت می شوی! ... اما ... نه!
این بار نگاه تو است که شکنجه می شود؛ همه چیز را می بینی جز یکی! همه آن ها را می بینی؛ خودت که با ادا و اطوارهای گوناگون اسیر صفحات روزنامه ها و جلد مجلات شده ای؛ کسانی شبیه خودت را که با قیافه های مختلف به سرعت از کنارت رد می شوند، مبادا که کارشان یا قرارشان دیر شود! ... و دریغ از اندکی محبت یا حس انسان دوستی که در گوشه چشمی کمین کرده باشد ... و دوباره خودت را می بینی که در درون ماشین های سرعت بالا نشسه ای و تنها و تنها، مراقب رانندگی هستی که دقیقه ای زودتر به مقصد برسی و یا شاید از جریمه پلیس در امان باشی!
اینک خسته ای! چشمانت را می بندی و آرام می گویی:« آآآ ه ه ه ... پس خودم کجا هستم؟ انسان کجاست؟ انسانی آزاد ... با محبت، و نه اسیر فناوری ...»